سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ارغوان

نوشیدنی زمستانی

 

عناب میو ه ایی شیرین وخوش طعم است که می توانید آن را همراه با دم نوش گیاهی گل گاو زبان یا سنبل الطیب دم کنید وبعد از خیس خوردن در چای آنرا میل کنید .طعم عناب کمی شیرین است این میوه قدرت ها هیچه ها وتوان بدنی را افزایش می دهد.عناب خشک آرامبخش ضدسرطان ضد بیماری های تنفسی بند آورنده خون ومقوی است تصیفه کننده خون بوده وبه هضم غذا کمک میکند .در درمان نامرتب بودن ضربان قلب عرق شبانه وتعریق زیادبدن استفاده میشود .عناب از نظر طب قدیم ایران معتدل است البته ابن سینا معتقد است که عناب کمی سرد است .این ماده ضد آلرژی در یان هوای مسموم از آلایند های شیمیایی به شما کمک میکند .عناب به دلیل داشتن داشتن لعاب زیاد نرم کننده سینه وملین است .آرام کننده اعصاب وضد سرفه و خواب آور است و بی خوابی را درمان می کند . اگر از لا غری رنج میبرید این میوه به افزایش وزن کمک می کند .جوشانده عناب گرفتگی صدا را برطرف می کند و موجب تقویت دستگاه گوارش می شود ضمن تقویت حافظه برای سلامتیکلیه ها نیز سودمند است و همچنین مو جب تقویت کبد می شود . البنه اگر سرد مزاج باشید می تواند باعث نفخ شما شود


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 6:50 عصر توسط آیناز نظرات ( ) |

مهربان باش

 

 

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش

نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم.

 دکتر علی شریعتی


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 1:22 صبح توسط آیناز نظرات ( ) |

مکالمه یک روحانی با خداوند...!‌

 

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه‌ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟

خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می‌آمدند، آنها در دست خود قاشق‌هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته‌ها به‌بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به‌راحتی می‌توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته‌ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی‌توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقاً مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق‌های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می‌گفتند و می‌خندیدند، مرد روحانی گفت: "خداوندا نمی‌فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می‌بینی؟ اینها یاد گرفته‌اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم‌های طمع‌کار اتاق قبل تنها به خودشان  فکر می‌کنند!

هنگامی که موسی فوت می‌کرد، به شما می‌اندیشید، هنگامی که عیسی می‌شد، به شما فکر می‌کرد، هنگامی که محمد وفات می‌یافت نیز به شما می‌اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده‌اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می‌کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 1:20 صبح توسط آیناز نظرات ( ) |

دنیای پرنیانی بازی کودکان را خراب نکنیم

 بازی،‌ تئاتری‌ است‌ که‌ نمایشنامه‌ آن‌ برگرفته‌ از دنیای‌ خیال‌ و دنیای‌ واقعیت‌ کودک‌ است. این‌ تئاتر، صحنه‌ و تعدادی‌ هنرپیشه‌ دارد و به‌ کارگردانی‌ و بازیگردانی‌ بچه‌ها انجام‌ می‌ پذیرد. هنرپیشه‌ها اسباب‌ بازی‌ آنها و صحنه‌ نمایش‌ جایی‌ است‌ که‌ اسباب ‌بازی‌ را قرار می‌ دهند. چون‌ بازی‌ تبدیل‌ تخیل‌ به‌ عمل‌ و نمایش‌ است، در دنیای‌ کودکان، عملی‌ لازم‌ و دلپذیر شناخته‌ می‌ شود. به‌ علاوه‌ هرچه‌ زمان‌ بازی‌ بیشتر باشد، تکامل‌ تفکر و رشد عمومی‌ کودک‌ بیشتر و بهتر خواهد بود.بازی‌ چند هدف‌ را محقق‌ می‌ کند:

1. تخیل‌ کودک‌ را پیاده‌ (اجرا) می ‌کند.

2. به‌ آرامش‌ کودک‌ منجر می ‌شود، زیرا «بازی‌ یک‌ مکانیسم‌ دفاعی‌ است».

3. بر تجربه‌های‌ کودک‌ می‌ افزاید. در بازی، کودک‌ به‌ مقام‌ «تفکر انتزاعی‌ داشتن» می‌ رسد و بعدها می ‌تواند به‌ تفکر حل‌ مسائل‌ نیز برسد.

کودکی‌ که‌ بازی‌ می‌ کند شاد است‌ و تجربیات‌ بسیاری‌ می‌ اندوزد. بچه‌ ای‌ که‌ سی ‌بار با یک‌ جعبه‌ بازی‌ کرده، تجربه ‌ای‌ اندوخته‌ که‌ به مراتب‌ بیش‌ از کودکی‌ است‌ که‌ تنها یک‌ بار با همان‌ جعبه‌ بازی‌ کرده‌ است. اگر می ‌خواهید فرزندتان‌ به‌ کمال‌ رشد برسد، زمینه‌ بازی‌ بسیار او را فراهم‌ کنید.

زمان‌ بازی‌ کودک‌ از تولد تا ده‌ سالگی‌ است. ما باید در این‌ دوران‌ فرصت‌ و امکاناتی‌ را برای‌ بچه‌ها فراهم‌ کنیم‌ تا آنها از بازی‌ سیراب‌ شوند. بازی‌ حق‌ فرزندان‌ ماست‌ و اسباب‌بازی‌  برای‌ آنها لازم‌ است؛ به‌ همان‌ اندازه‌ که‌ وسایل‌ و اسباب‌ حرفه ‌ای‌ ما برایمان‌ اهمیت‌ دارد. اسباب‌بازی‌ را باید با دقت‌ و بر مبنای‌ فهرستی‌ معین‌ تهیه‌ کرد.


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 1:8 صبح توسط آیناز نظرات ( ) |

قلب من زیباست

 

?

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود .ادعا می کرد که زیبا ترین قلب دنیا را دارد جمعیت زیادی جمع شدند قلب او کاملا سالم بود وهیچ خدشه ای نداشت پس همه

 

تصدیق

 کردند که قلب اوبه راستی زیباترین قلب است که تا کنون دیده اند مرد جوان در کمال افتخار با صدایی رسااز به تعریف از قلب خود پرداخت ناگهان پیرمردی جلو آمد

 

وگفت قلب تو به زیبایی قلب من نیست !مرد جوان وبقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند قلب او با قدرت می تپید اما پر از زخم بود .قسمتهایی از قلبش برداشته شده

 

وتکه هایی جایگزین آن شده بود اما آنهابه درستی جایگزین نشده بود وگوشه هایی دانده دانده در قلب او دیده میشد .در بعضی نقاط شیارهایی عمیق دیده می شد که هیچ

 

تکه ایی آنها را پر نکرده بود .مردم با نگاهی خیره به او نگاه می کردند وبا خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد .مرد جوان به

 

قلب پیرمرد اشاره کرد وخندید وگفت :تو حتما شوخی می کنی .....قلبت را با قلب من مقایسه می کنی .قلب تو مشتی زخم وخراش وبریدگی است پیرمرد گفت :درست

 

اشت قلب نو سالم به نظر میرسداما من هرگز قلبم را باتو عوض نمی کنم میدانی هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشم را به او داد ه ام من بخشی از قلبم را جدا

 

کرد ه ام وبه او بخشید ه ام .گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داه ام .اما چون این دو عین هم نبوده اند گوشه هایی

 

دندانه دندانه در قبم دارم که برایم عزیزند چرا که یاد آور عشقی هستند که به انسانی داشته ام .امیدوارم که آنها هم روزی باز گردند و این شیار های عمیق را با قطعه ای

 

که من در انتظارش بود ه ام پر کنند .پس حالا می بینی که زیبلیی واقعی چیست مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد . در حالی که اشک از گونه هایش سراریز میشد به

 

سمت پیرمرد رفت . از قلب جوان وسالم خود قطعه ایی بیرون آورد وبا دستهایی لرزان به پیرمرد تقدیم کرد . پیرمرد آن را گرفت ودر قلبش جای داد و بخشی از قلب

 

پیر وزخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .مرد جوان به قلبش نگاه کرد دیگر سالم نبود اما از همیشه زیباتر بود .زیرا که عشق از قلب پیرمرد به قلب او

 

نفوذ کرده بود

 

?

 


نوشته شده در دوشنبه 90/11/3ساعت 8:19 عصر توسط آیناز نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


Design By : ParsSkin.com